loading...
بــــــــــــر و بــــــــــچ دشـتــك
عباس بازدید : 4 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
سلام ، خوبی ؟ خواستم بهت بگم آدم شو اما نمی خواستم تو شرایط سخت قراربگیری راحت باش ٌٌٌٍٍٍ ٍ کلاغه میگه قار قار ننه ش میگه زهرمار باباش میگه ولش کن چادر سیاه سرش کن از خونه بیرونش کن ! (از شاعران گمنام دهه شصت) ٍٍ ٍ امروز به این نتیجه رسیدم که هر وقت میرم کارواش همه پرنده ها اسهال میگرین! ٍٍ ٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍ دیروز به استاد گفتم: استاد دو دقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم همش که پا تخته ای بیا بشین دیگه! کل کلاس له شدن! من رو هم انداخت بیرون! ٌٌٍٍ
عباس بازدید : 6 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
دم فـــیس بـــوک گـــرم که دل هیچ کـــسی رو نمی شکـــنه ... بـــه هـر کسـی اجازه میده از هر دانشگاهــی که آرزوشــه فارغ التحصــیل شه ! . . . . . فانتزی من اینه كه فردا كه از خواب بلند شدم ببینم 20 خرداده و امتحانا تموم شده . . . . به قول برو بچ فانتزی بر جوانان عیب نیست!! . . . . . يـه بـار كـه بچـه بودم رفتـم خونـه خـالم، از پنـجره شـون ديـدم خـانم معـلممون نشسـته داره نــــون ميـخوره! ايـــنقدر تعجب كردم كـه معلـممون شـكم داره كـه كفشــامو از پـام درآوردم بـدو بـدو رفتـم خونـه خودمـون تـا ايـن خبر مهم و حيــرت آورو بـه مـامـانـم گـزارش بـدم!! ما كـجا؟ ايـن دهه هشتاديا كجا؟ كـه معلمشونو ميـذارن تـو جيـبشون! . . . . . دادش گودزیلای من 6سالشه انقد مامانمو اذیت کرد مامانم عصبانی شد گفت: اگه بیام انقد میزنمت که به خر بگی داداشی آخه مادر من به من چه آخه .
عباس بازدید : 6 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
یکی از فامیلامون اسم بچشو گذاشته سپنتا هر موقع ننش صداش میزنه میگم ۱۵ تا :)) . . . انقد بدم میاد وقتی از خواب پامیشم به جای صبحانه، نهار میزارن جلوم :| . . . کودک درونم مدام پیرمرد درونم رو اسکل می کنه می خنده قدیم اینجوری نبود والا ، جرات نمی کرد پاشو جلوش دراز کنه لم بده! . . . نمیدونم چیزی راجع به مثلث عشقی شنیدین..؟ این روزا شش ضلعیش هم اومده…! . . . قبلنا می‌گفتن مرد باید ایستاده بمیرد یا با گلوله سربی توی سینه مردای امروزم زیر موچین و بوتاکس و پروتز و عمل بینی‌ جون ندن خیلیه ! . . . زیر دستاتونُ راضی نگه دارید یه قانونی هست که میگه : یه آبدارچی وقتی که باهات قهر میکنه ، چایی‌تو قطع نمیکنه ، توش میش*اشه ! . . . رفیقم میخواد بره حج بهش میگم سوغاتی برامون چی میاری ؟ میگه اگه جریان ول کردن مغازه ها موقع نماز واقعیت داشته باشه واسه همه تون همه چی میارم ! :))
عباس بازدید : 6 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
غضنفر با دوستش شب میرن خونه ی یه آخونده میمونن موقع خواب غضنفر به دوستش میگه : صبح منو واسه نماز بیدار کن ، دوستش میگه باشه و میخوابن , صبح که میشه ، غضنفر رو بیدار میکنه غضنفر اشتباهی به جای کلاه خودش عمامه آخونده رو میزاره سرش و میره دست و صورتش رو بشوره , یهو خودش رو تو آیینه میبینه میزنه زیر خنده میگه : به این نفهم گفتم صبح منو بیدار کنه ها ، رفته آخونده رو بیدار کرده
عباس بازدید : 5 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی‌ پس خودمو معرفی‌ نمیکنم شایدم نشناختی، منم غضنفر آااه ‌ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و قلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع می‌کنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟ امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل‌ نه صد دل‌ من را عاشق خودت کردی. یادت می‌‌آید؟ ای بابا عجب گیجی هستی‌، یادت نمی‌آید؟ خیلی‌ خنگی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت می‌کردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی‌ از دست من ناراحت شدی. ولی‌ با عشق و علاقه به طرف من آمدی. خیلی‌ محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی‌. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی‌ عاشقت شدم. از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس می‌‌ایستادم تا تورا ببینم، ولی‌ هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی‌ بعدا
عباس بازدید : 7 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
رفتم آسایشگاه برای دیدن سالمندان . مسئول اونجا میگه : اومدی عیادت ؟ میگم : پَ نه پَ اومدم ۲ تا از این پیرمردها رو ببرم بزرگ کنم ! … . . . به استاد میگم لطفا کمکم کنید دارم مشروط میشم . میگه نمره میخوای ؟ گفتم پَ نه پَ نظر شما رو در مورد مقدار و جنس خاکی که باید بریزم تو سرم میخوام ! … . . . دوستم میگه چرا انقدر غذات کم شده ؟ میگم : تو رژیمم … میگه رژیم لاغری ؟! میگم پَ نه پَ رژیم صهیونیستی . . . یه روز با جعبه خیلی بزرگ رفتم اداره پُست ، گذاشتم رو ترازو جعبه رو کارمنده اومده میگه می خوای پُست کنُی ؟! گفتم : پَ نه پَ اومدم وزنش کنم ببینم اگه اضافه وزن داره شبها بهش شام ندم ! . . . بابام از اداره زنگ زده خونه بعد کلی احوال پرسی میگه محمد خودتی ؟ میگم: پَ نه پَ به سیستم تلفنباک بانک تجارت خوش آمدید برای پرداخت قبوض شماره ۱ ، برای اطلاع از موجودی حساب شماره ۲ و … گفت زهر مار و قطع کرد ! دیدم ظهر عصبانی اومد توی اتاق . منم پای پَ نه پَ بودم ! گفت اگه یه بار دیگه بگی پَ نه پَ ، دیگه تو این خونه نمیخوابی ! گفتم یعنی بیرونم میکنی بابا ؟ گفت پَ نه پَ خونه رو عوض میکنم بزغاله ! . . . رفتم مغازه میگم آقا یه شیر بدین میگه شیر پاکتی ؟ میگم پَ نه پَ بی زحمت یه شیر جنگلی بدین خواهرزادم خیلی شیطونه میخوایم بترسونیمش !! . . . میخواستم بخوابم به خواهرم گفتم لامپو خواموش کن . گفت نورش اذیت می کنه ؟ گفتم: پَ نه پَ … گفت : جرات داری بگو ؟ گفتم : پتو میکشم سرم خوب . گفت آفرین بلاخره آدم شدی گفتم پَ نه پَ فکر کردی تا ابد الاغ می مونم !
عباس بازدید : 19 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (1)
یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟ ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت : چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟ مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت : - اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !! از جانب خداى متعال ندا آمد که : - اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ . من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما ، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟ مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت : - اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟ صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟؟

عباس بازدید : 7 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
توانا بُوَد , هر که ‘ دارا ‘ بُوَد ….. زِ ‘ ثروت ‘ دلِ پیر , بُرنا بُوَد به ثروت هر آن ابله بی سواد …… به نزد کسان ، به به ! چه آقا بود . . . سلام داداش شمارتو دادم به خواهر یکی از دوستام میخواد بهت زنگ بزنه ، طلاق گرفته احتیاج به هم صحبت داره ، لطف کن باهاش حرف بزن بذار باهات درد و دل کنه من حسابی ازت تعریف کردم منو ضایع نکنی !!! (ستاد ایجاد ذوق و روحیه کاذب در مردان !) . . . دانشمندان به یه نتیجه منطقی رسیدن: از یه جائی‌ به بعد بحث کردن دیگه فایده ایی نداره،باید فحش بدی ! . . . الان از تیم پرسپولیس که خرابتر نداریم ! پرسپولیستم عزیزم ! . . . تنها راهی‌ که یه زن میتونه یه مرد رو میلیونر کنه * * اینه که اون مرد میلیاردر باشه !! . . . دﺧﺘﺮ: ﺳـﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪﻩ؟ ﭘﺴﺮ: ﺳـﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪﻩ؟ ﺩﺧﺘﺮ: ﺩﯾـﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﭘﺴﺮ: ﺩﯾـﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮ: ﭼـﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﭘﺴﺮ: ﭼـﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ: ﺩﻭﺳـﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﭘﺴﺮ: ﺳـﺎﻋﺖ چهار ﻭ سی ﻭ هشت ﺩﻗﯿﻘه !!!
عباس بازدید : 9 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
شيوانا جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذايى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندين بچه قد و نيم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را ديد شروع کرد به بدگويى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند. شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در يک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى عليل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مريض و بى‌حال بود چندين بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اينکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که ديگر با اين بدنش چنين کارى از او ساخته نيست و تصميم دارد سراغ کار ديگر برود. من هم که ديدم او ديگر به درد ما نمى‌خورد.... برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بيرون انداختيم تا لا اقل خرج اضافى او را تحمل نکنيم. با رفتن او ، بقيه هم وقتى فهميدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما اين بسته‌هاى غذا و پول را برايمان آورديد ما به شدت به آنها نياز داشتيم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! شيوانا تبسمى کرد و گفت: حقيقتش من اين بسته‌ها را نفرستادم. يک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اينها را به شما بدهم و ببينم حالتان خوب هست يا نه!؟ همين! شيوانا اين را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرين لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى يادم رفت بگويم که دست راست و نصف صورت اين فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
عباس بازدید : 3 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
تيم موردعلاقه ي شما چيست؟ رنگ مورد علاقه ي شما چيست؟ غذايِ موردعلاقه ي شما چيست؟ ماشين موردعلاقه ي شما چيست؟ شهرموردعلاقه ي شما چيست؟ كشورموردعلاقه ي شما چيست؟

تعداد صفحات : 21

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شماپشتيبان چه تيمي هستيد؟
    آيا ازمطالب من خوشتان مي آيد؟
    آيااز قالب من خوشتان مي آيد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 201
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 73
  • بازدید سال : 356
  • بازدید کلی : 2,725